پارسا جان و آريساپارسا جان و آريسا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

دوقلوهاي مهربون

سه سال و پنج ماهگی

سلام عشقک های من سه سال و پنج ماهگی تون مبارررررررررک زندگی ها ی من ازبس همش دارم بهتون میگم عشقای من ، نفس های من ، هستی های من ،  زندگی های من  و..... دیگه عادت کردین ، یه دوساعتی که مشغول کار هستم و چیزی نمیگم میاین میگین " مامان من هستی تو ام ؟؟؟ " " مامان من عشقتم ؟؟ " یا پارسا میاد میگه " مامان من عاشقتم " این ماه هم بد بود و هم خوب . اصلا متوجه نشدم آبان ماه کی شروع شد و کی تموم شد . هفته ی اول که بابا پیمان کمرش درد میکرد و رفت دکتر گفتند یه کیسته و باید سریع عمل بشه ، دستمون حسابی بند بیمارستان و عمل و ... شد . بعد از عمل هم مراقبت های خاص خودشو داشت . بابا نمیتونس...
29 آبان 1393

زاینده رود زنده شد

سلام فرشته های کوچولوی من خداراشکر زاینده رود دوباره زنده شد و همه ی مردم  اصفهان را خوشحال کرد . سراسر مسیر رودخانه مردم اومده بودن و جاری شدن دوباره زنده رودشون را جشن گرفتند . واقعا که این رود روح و جان اصفهان است، وقتی خشک بود غم و اندوه شهر و مردمش را گرفته بود . امیدوارم این آب جاری بمونه و دیگه هیچ وقت خشک  شدن زاینده رود زیبامون را نبینیم . من از فرصت استفاده کردم و شماها را بردم کنار رودخونه و چندتاعکس گرفتم . شماهم با دیدن آب خیلی خوشحال شدین اما به سختی تونستم عکس بگیرم یعنی 300 تا عکس گرفتم تا از توش باز این چندتا بدنشدن . اما آریسا به هیچ عنوان نمیذاره موهاشو گیره یا کش بزنم ، گاهی میگم برم موهاشو ...
15 آبان 1393

اولین سینما ( فیلم شهر موشها )

سلام به دوتا جوجه ی پاییزی  عزیزم در سن سه سال و پنج ماهگی برای اولین بار همراه مامان نازی ، غزل و مامانش  به سینما رفتیم  برای تماشای فیلم " شهر موشها " . خیلی محیطش براتون جذاب بود ، قبلش من کلی آمادتون کرده بودم و راجع به سینما براتون  توضیح داده بودم که یه جای بزرگه با کلی صندلی و یه پرده ی بزرگ که روش فیلم نشون میده و موقع شروع شدن فیلم چراغها خاموش میشه که بهتر بتونین اون پرده را ببینید اما از زمان ورود به سینما ،  سوال ها و  چراها شروع شد تا حالا تو عمرتون اینقدر دستشویی نرفته بودین که موقع پخش این فیلم رفتین از این صندلی به اون صندلی میرفتین  دل مامان ب...
6 آبان 1393
1